خواستم چشم هایت را از پشت بگیرم دیدم طاقت اسم هایی که میگویی ندارم
اگه زندگیم در یه کاسه آب خلاصه می شد
اونو بدرقه راهت می کردم…
گاهی تو …
گاهی یاد تو …
گاهی هم غم تو …
آخر این “تو” کار مرا تمام می کند !
اینطور نمیشود
باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد
غرق در فکرت شدن اصلا دست خودم نیست …
خنده هایم شکلاتی شده اند ولی زیادی خالص …
تلخ تلخ …
خوش به حال فرهاد که تلخترین خاطره اش شیرین بود !…
دیدی آخر من را لمس کردی ؟
ولی حیف که سنگ قبر من احساس ندارد !
تازگی ها از خواب که بیدار میشوم ، تازه کابوس هایم آغاز میشود …
خیلی سخت بود …
با “بغض” نوشتم ولی با “خنده” خواندی …
انسان ، حرفیست
زده می شود
خوانده می شود
ترانه می شود ، به یاد می ماند …
گاهی
ناله ایست
تنها
خاک خوب می فهمدش ….
چه اشتباه بـزرگیست ، تلخ کردن زندگیمان
برای کسی که در دوری ما
شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری میکند . . .
خدایا مرا که آفریدی گارانتی هم داشتم ؟ دلم از کار افتاده !
امشب ؛
هنگام خوابیدن با خود قدری فکر کنیم …
امروز چه کرده ایم
که فردا لایق زنده ماندن باشیم …
خدایـــــــــــــا . . .
چرا تا زنده ایم
روانمان را شـــــــــاد نمی کنی ؟ !
همیکنه مردیم . . .
شادروانمان می کنی ؟ !
دیگر نمیتوانم متن های طولانی را
تا آخرش بخوانم
تقصیر خودت بود
… آمدی
رفتی …
به هر چه کوتاه
ادتم دادی
می تـــــرســــم....!
می ترســــــم تـــو بیـــــایی ...
ولــــــــــــــی من
بــــه نــــــداشــــــتــنـــــــت...
عادت
کـــــــرده باشـــــــم...!!
گاهے ، وقتِ خُداحافظے از کَسے
خواسته یا ناخواسته میگیم : « مُواظبِ خُودت باش ! »
مُواظبِ خُودت باش یَعنے فِکرم پیشِ توئه !
مُواظبِ خُودت باش یَعنے بَرام مُهمے !
مُواظبِ خُودت باش یَعنے نِگَرانتم !
مُواظبِ خُودت باش یَعنے دوستت دارم !
مُواظبِ خُودت باش یَعنے به خُدا مے سپارَمت !
مُواظبِ خُودت باش یَعنے از الان دِلم واسَت تنگ شُده !
مُواظبِ خُودت باش یَعنے... واقعاً مُواظبِ خُودت باش...
تازه میفهمم چرا هر وقت بای بای میکردیم میگفتی:
"مواظب خودت باش"
بگذار اکثر اوقات دیگران فکر کنند،
حق با آن هاست؛
به جای محق بودن،
مهربان بودن را انتخاب کن...